من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم
به تو و طرز نگاه تو ارادت دارم
عطش حسرت دیدار تو را پایان نیست
اشتیاقی است که هر لحظه و ساعت دارم
من بی تو
شعر خواهم نوشت ...
تو بی من
چه خواهی کرد؟...
اصلا
...یادت هست
که نیستم؟
من پذیرفتم شکست خویش را
پند های قلب دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
میروم از رفتنم شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
چون که تو تنها تر از من میروی
آرزو دارم که عاشق تر شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
معنی برخورد های سرد را
من تمام جنون جهان را خواهم خرید
و تمامی روزها و تمامی شب ها
سهم خود را...
روی زمستان راه می روم
یا من !
یا برف!
باید یکی آب شود...
من تو رو اشتباهی گرفتم ، با کسی که همه ی زندگیمه
با کسی که مث یه نوازش ، توی آرامش من سهیمه
من تو رو اشتباهی گرفتم ، توی اون کوچه های مه آلود
حال من ، تصویر برکه لحظه ی کوچ مرغابیا بود
من تو رو اشتباهی گرفتم ، با کسی که همه ی زندگیمه
با کسی که مث یه نوازش ، توی آرامش من سهیمه
من تو رو اشتباهی گرفتم ، مث یه شاخه از صخره ای سرد
که نجاتم نداد از سقوط و هی ترک خورد و زخمی ترم کرد
زخمی ترم کرد...